خرداد ۱۶، ۱۳۸۶

یار امریکایی

تازه با همسرم آشنا شده بودم که برایم تعریف می‌کرد اهالی محترم فراهان و اراک چندان ارادتی به هم ندارند، مثل خرم‌آبادی و بروجردی، مثل رشتی و پهلوی‌چی، و مثل دهها شهر دیگر نزدیک به هم. می‌گفت اراکیان اهل فراهان را امریکایی می‌خوانند به سخره، و بیشتر امریکایی دولوکس! سوژه گرفتم برای یک مثنوی طنز

چون که یو آر امریکایی ای مه فورتینت نایت
شعرم امشب با زبان تو عزیزم آیل رایت

آی دو نات نو اهل تگزاسی یا استیت دگر
آی دو نات نو ایف که داری دوست قلوه یا جگر

هر چه باشد ناشنالیتی تو ایش لیبه دیش
هانی و شوگر تویی لاو می تو هم کم یا که بیش

یوو نور سد ایف یو لاو می مونس من تا به کی؟
از لب زیبای تو آید لایک تو هر دت، اوکی؟

بهر یک لبخند تو بنگر چه شعری گفته‌ام
در گوهربار خود را فور یو دارلین سفته‌ام

بهر لبخند تو گر جانم فدا سازم کمه
بی خیال گر آخرین بیتم به فارسی شد همه

در عوض بار دگر می‌گویمت آی لاو یو
گر که شعرم قاطیه یا لاتیه اکس کوز مو

1. you are… fourteenth night
2. I’ll write
3. I do not know… state
4. I do not know if
5. nationality… Ich liebe dich
6. honey… sugar… love me
7. you’ve never said if you love me
8. I’d like to hear that, ok
10. for you darlin
13. I love you
14. excuse moi

(مهر شصت)

و بعد که باورم شد طنز هم می‌توانم بنویسم، فرم ترجیع‌بند را امتحان کردم که مدتی بود فرمولش را یاد گرفته بودم، ولی سوژه‌ای برای این قالب نداشتم

رفتی و قلبم رو با خود برده‌ای آخر عزیز
حب رفتن رو مگر تو خورده‌ای آخر عزیز؟
من که بودم مثل مرده زنده‌ام کردی چرا
تا ز هجرت باز گردم مرده‌ای آخر عزیز
من که دوستت دارم آخه زود از پیشم نرو

من به‌جای فاعلاتن فاعلاتن خوشگلم
آخ عزیزم رو گزیدم حل کن آخه مشکلم
دست من باشد چلاق و سیب سرخی ای جیگر
من ندونم خوش می‌خونم یا که آخر خوشگلم
من که دوستت دارم آخه زود از پیشم نرو

من که خاطرخواتم آخه لات لاتم ای حبیب
آخ دریغ از یک قرون چون می‌کنم دست توی جیب
گر عیالم شی مثال مخلصت تو بعد از این
روز و شب می‌شینی و گاز می‌زنی از پوست سیب
من که دوستت دارم آخه زود از پیشم نرو

بعد از این گر که بیای هر هفته یک روز پیش من
باز می‌شه تا به بناگوش از خوشی این نیش من
کفشتو پاک می‌کنم من با زبونم جون تو
این دیگه دست توئه این قیچی و این ریش من
من که دوستت دارم آخه زود از پیشم نرو

(مهر شصت)

خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

افسانه

نمی‌دانم فرم مثنوی آن هم در بحر رمل مسدس محذوف مقصور (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات، مثل بشنو از نی چون حکایت می‌کند) چقدر می‌تواند مناسب اظهار دلدادگی باشد

اکنون بعد از بیست و چند سال به نظرم می‌رسد مثل آن است که به سبک امیرارسلان نامدار به فرخ‌لقای خال‌دار بگویی دردت به جانم تورا از سر تا به ناف دوست می‌دارم! باری، داستان داستان عشق است و شعری فاش گو، همین

ای که بی تو خسته‌ام از زندگی
سروری از توست از من بندگی
مانده‌ام تنها و خسته من خموش
می به ساغر، ساز باشد در خروش
بشنو این افسانه را از ساز من
چون که گوید با تو امشب راز من
از همان روزی که دیدم روی تو
قلب من هر دم کشد پر سوی تو
با تو سلطان جهانم من مدام
بی تو آن مرغم که افتاده به دام
با تو شبهایم چراغانی شده
شب نباشد آن که نورانی شده
بی تو روزم چون شبی تیره شده
دیده‌ام بر عکس تو خیره شده
اسم شب در شهر قلبم عشق توست
غیر نام تو به قلبم کس نجست
در رهت سیمرغ کوهستانیم
منتظر تا کی به سویت خوانیم
چون پرم را تو بسوزانی همی
نزد تو حاضر شوم در هر دمی
پس دگر خود را تو تنها می‌ندان
قصه از خاموشیت دیگر مخوان
دوستت دارم تورا زیبای من
خوب من محبوب من ویدای من

(مرداد شصت)

خرداد ۰۸، ۱۳۸۶

راز نهان

یادم هست همیشه عاشق غزلهای آهنگین شمس بودم، به خصوص آنها که نظمی حیرت‌آور در اسکلت بیتها و مصراعها داشتند، مثل بی‌گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد، الخ. اکثر این غزلها در بحور عروضی طویل‌تر سروده می‌شوند تا فرصت هنرنمایی بیشتر حاصل آید، و بحر رجز مثمن سالم (چهار بار مستفعلن) بی‌شک مناسب‌ترین است برای این منظور. این از آهنگ وزن. اما از قافیه، اگر هر بیت را چهار پاره کنیم (یا هر مصراع را دو تکه) پاره‌های اول و دوم و چهارم مقفی هستند به قافیه اصلی غزل در بیت اول، بعد پاره‌های اول و دوم و سوم قافیه‌ای علی‌هده دارند در بیتهای دیگر، ولی پاره‌های چهارم به قافیه اصلی غزل وفادار می‌مانند و باید بمانند. تمرین کردم این اسکلت را

ای ماه من، ای ماه من، روشنگر خرگاه من
بر من نگر بار دگر، روشن نما درگاه من
ترکم چرا کردی مها، زلف تو کی کردم رها
تو گوهری بس پر بها، ای مونس دلخواه من
دور از تو گل پژمرده شد، از دوریت آزرده شد
چون قلب من افسرده شد، ای مایه هر آه من
پس تو دگر پیشم بمان، من را دگر از خود مران
راز نهان بر من بخوان، ای تو ز راز آگاه من

(بهار شصت)

خرداد ۰۶، ۱۳۸۶

اولینها

این اولین غزلی بود که در بهارپنجاه وچهار، چندی قبل از امتحانات نهایی دبیرستان نوشتم. سست است، می‌دانم، ولی همیشه "اولین" مخلوق محبوب‌تر است. با معیارهای کلاسیک بدیع و قافیه و عروض هم بی‌اشکال نیست، مثلا حرف روی قافیه باید – در فارسی -- واحد باشد و نمی‌تواند در یک مصراع "ظ" و در مصراع دیگر "ز" باشد. ولی اگر موسیقی شعر ملاک شود، چنان که دکتر شفیعی کدکنی می‌گوید، به هر حال "الفاظ من" و "همراز من" بی‌آهنگ نیست

ای همه الفاظ من
همدم و همراز من
ای همه شب تا سحر
ماه محفل ساز من
هر دم از تو نغمه‌ای
می‌زند این ساز من
مرهمی زخم مرا
داروی امراض من
من جهانم همه توست
شام تا حجّاز من
جز توام نیست ایچ یار
وین تویی آغاز من
نیست جز این سخنی
ناز من طناز من
فاریا این سخنت
هر عشا نمّاز من

(بهار پنجاه وچهار)

این نخستین تجربه‌ام در فرم مثنوی است. تاثیری هم از منظومه عصیان فروغ دارد

دلم بگرفته امشب باز غمگین
نشسته گوشه‌ای تاریک و سنگین
چه گویم از غم خود با که گویم
خدایا سوختم تا کی بجویم
بجویم آن رهی تا تو نخوانی
مرا درمانده‌ای در دار فانی
بیا یک دم بیا تا باز گویم
بیا تا در ره تو راه پویم
بگویم کیستم من چیستم من
یکی بازیچه دست تو یا من
من آن من گر بدم دیگر نبودم
چنین غمگین، بدم شادان دمادم
***
دلم بگرفته امشب باز غمگین
تویی در فکر آن فردوس رنگین
نخواهم جنتت با جوی پر می
تو از دوزخ بترسانم پیاپی
بزن سازت دمادم ما برقصیم
تو رقصاننده دیگر از چه ترسیم
زمانی دلخوش از دیدار یاران
به بستانیم خندان زیر باران
دمی دیگر ز طوفان خدایی
زنی تو برق و فریاد جدایی
جدایی را خدایا چون تو خواهی
چه گوید کس چو من گم کرده راهی
***
دلم بگرفته امشب باز غمگین
تویی معبود این دنیای ننگین
منم کافر چو میل تو چنین است
زمانی زاهدم رسم تو این است
منم اینجا یکی می خواره مست
چو بگزیدم می و معشوقه‌ام پست
تو با فردوسیان زاهدت باش
کنار باده و معشوقه‌ات باش
منم بنده که تو با ذره‌ای خاک
زدی نقشی بر این موجود ناپاک
تویی یکتا خدای من ببخشا
مرا این بنده عاصی خدایا

(پاییز پنجاه وهفت)

اما اولین تجربه‌ام در حیطه شعر امروز، که برای او نوشته‌ام

ورای شیشه سرد و نمور آرزوها
که روی آن بخار اشک من امشب نشسته
نمی‌بینم به جز تصویری از تو

یمام آرزوهایم به سویت پر گشوده
که تا در دشت عطرافشان گیسویت بنوشد
ز جام زندگی بخش دو چشمت آب هستی

دریغا
در رهت او هر دری را بسته دیده
سکوتت پای او در بند کرده
و این لبخند تلخت
چو یک زهر کشنده
بسوزانده سراپای وجودش

اسیر دست تو گشته
اثیر قلب او گشتی
خدا را از کتاب هستی‌ات سطری بخوان بر او
که تا شعرش
دوباره لابه لای این کتابت زندگی از سر بگیرد

(پاییز شصت)

اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۵

فرم در شعر فارسی

انواع شعر فارسی عبارتند از

رباعی – چهار مصراع است که اول و دوم و چهارم مقفی هستند. وزن رباعی "مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فا" است یا چنان که معروف شده "لا حول ولا قوت الا بالله". در مورد وزن در بخش عروض بیشتر گفته خواهد شد، فقط توضیح دهم، فارغ از تقطیع علمی، مقصود از وزن، آهنگ خواندن شعر است، یعنی می‌توانید با این ریتم بخوانید: این آمدن و رفتنم از بهر چه بود، مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فا، یا افسوس ندانم که کی آمد کی شد، لا حول ولا قوت الا بالله. همه می‌دانند که در این فرم، رباعیهای خیام (رباعیات) معروف‌ترین هستند

دو بیتی – مانند رباعی چهار مصراع است که اول و دوم و چهارم هم قافیه باشند، ولی وزن آن "مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل" است. مثل دوبیتی‌های باباطاهر. بخوانید نسیمی کز بن اون کاکل آیو، مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل

قطعه – تعدادی نامحدود از بیتهاست که در آن لازم نیست بیت اول مَُصَّرع باشد، یعنی مقفی بودن دو مصراع اول و دوم ضروری نیست

غزل – معمول آن است که بین پنج تا چهارده بیت باشد، و بیت اول مَُصَّرع. موضوع غزل بیشتر عشق یا عرفان است. وزن غزل بسیار متنوع است، از قبیل "مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن"، مثل بی‌گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد. بیت نخست را مَطلع و بیت آخر را مقطع می‌گویند.. معمولا تخلص شاعر در مقطع می‌آید، که همانا نام شاعری است، مثل نام نویسندگی. بهترین غزلهای تاریخ ادبیات از حافظ است

قصیده – به‌طور معمول طویل‌تر از غزل است، ولی همان ساختار را دارد. بیشتر در مدح افراد یا بیان مسائل اجتماعی سروده می‌شود. اغلب با وصف طبیعت یا بهار یا این قبیل آغاز می‌شود که تشبیب خوانده می‌شود

مثنوی – بیتهایی با تعداد بسیار زیاد است، در بیان داستانهای رزمی یا بزمی. هر بیت به استقلال مَُصَّرع است. وزنهای معمول‌تر مثنوی دو تاست، اول "فعولن فعولن فعولن فعول"، مثل به‌نام خداوند جان و خرد، در شاهنامه فردوسی، و دوم "فاعلاتن فاعلاتن فاعلات"، مثل بشنو از نی چون حکایت می‌کند، در مثنوی معنوی مولانا

ترجیع بند – چند بیت با ساختمان غزل، ولی بعد از هر چند بیت یک بیت تکرار می‌شود. این بیت تکراری که بند یا برگردان خوانده می‌شود، می‌تواند با بیتهای دیگر مقفی باشد یا نه

ترکیب بند – مانند ترجیع بند است، با این تفاوت که برگردانها یکسان یا تکراری نیستند. ولی خود آنها هم قافیه‌اند

مُسمّط – آوردن چند مصراع مقفی و موزون است، با افزودن یک مصراع با قافیه مستقل

مستزاد – ابیاتی است که در آخر هر مصراعش عبارتی افزوده می‌شود. این عبارتهای اضافه شده خود موزون و مقفی هستند. مثل
آن کیست که تقریر کند حال گدا را
در حضرت شاهی
کز غلغل بلبل چه خبر باد صبا را
جز ناله و آهی
الی آخر

موضوع مرتبط: صنایع لفظی، صنایع معنوی

اسفند ۲۲، ۱۳۸۴

صنایع معنوی


صنایع معنوی بر خلاف صنایع لفظی که صورت ظاهرکلمه‌ها و عبارتها را شکل می‌دهند، بر ترتیبها و صور عبارتها در معنی نظارت دارند. پراستفاده‌ترین آنها عبارتند از

تشبیه، کنایه، و استعاره- بدون تردید هر فارسی زبانی با این سه صنعت آشناست

مجاز- آوردن کلمه‌هایی در معنی غیرواقعی
مثل: از خشم برافروخت، که در آن برافروختن تنها به آتش مختص است

ایهام- آوردن واژه‌ای با دو معنی متفاوت، کنار یا نزدیک هم
مانند: مردم، که هم معنی چشم دارد و هم معنی آدمها

مطابقه- آوردن واژه‌های متضاد، کنار یا نزدیک هم
مثل: گرم و سرد، سیاه و سفید

مراعات نظیر- آوردن کلمه‌هایی که از نظر معنوی به نحوی با هم نسبت دارند
مانند: گل و بلبل، ماه و خورشید، لیلی و مجنون

براعت استهلال- مقدمه‌ای ذکر کردن، طوری که ذهن با موضوع آشنا شود

حسن طلب- بیان مطلبی اندوهبار یا قبیح به شیوه‌ای زیبا، طوری که قبح مطلب کمتر احساس شود

اغراق- زیاده بر واقع قلمداد کردن برای منظوری خاص

اعداد- آوردن چند صفت یا اسم، و نسبت دادن آنها به خود یا دیگری، به کسر همزه اول خوانده می‌شود، بر وزن اقدام، مانند
اسب و گهر و تیغ بدو گیرد قیمت
تخت و سپه و تاج ازو یابد مقدار

تقسیم- آوردن چند چیز به استفلال، سپس بیان وصف هر کدام از آنها، در واقع ترکیبی است از اعداد و لف ونشر

جمع- چند چیز را تحت حکمی واحد درآوردن

تفریق- آوردن دو یا چند چیز، و بعد به نحوی جدایی انداختن بین آنها، درست برعکس جمع

تنسیق‌الصفات- شمردن مسلسل و متوالی صفات ممدوح، مثل
شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم بسیم و سیم

التفات- توجهی ناگهانی و بی‌مقدمه از غایب به مخاطب، یا به طور کلی از مطلبی به مطلب دیگر

حشو- افزودن کلمه‌ای تنها به منظور رعایت وزن
مثل: همی رفتم

تجاهل‌العارف- دانستن مطلبی، ولی تظاهر به ندانستن آن و نادانی، مانند
یارب آن روی است یا برگ سمن
یارب آن قد است یا سرو چمن

قلب مطلب- واژگون کردن یک عبارت یا کلمه به طریقی مطبوع
مثل: جنگ و گنج

مدح موجه- تضمین مدحی توسط مدح دیگر
مانند: گویی قامت وی راست‌تر از گفتار اوست

تهکم- تحقیردر باطن و واقع، ولی طوری که در ظاهر ستایش به نظر آید، بر وزن تکلم خوانده می‌شود

تلمیح- اشاره به یک حدیث یا آیه معروف

مدح شبیه به ذم- مطلب را طوری آغازکردن که ذم به نظرآید، ولی در واقع مدح باشد
مثل: بدی او این است که بسیار مهربان است

ذم شبیه به مدح- عکس صنعت قبلی است

حسن مطلع- انتخاب شروعی زیبا و مناسب، طوری که شایسته ابیات بعد باشد

حسن مقطع- انتخاب پایانی مناسب و شایسته قطعه

سؤال و جواب- آوردن بیت یا ابیاتی به ضورت مکالمه، مانند
گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم، هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند، الخ

لغز و معما- بیان مطلبی به صورت رمز، در معما معمولا یک اسم به رمز و راز بیان می‌شود

اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

صنایع لفظی


صنایع لفظی عبارتند از

تسجیع- آوردن کلمه‌های مقفی در نثر
مثل: آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید

ترجیع- آوردن کلمه‌های موزونی که حرف آخرشان یکسان باشد
مثل: قدمی در راه خدا ننهند، و درمی به من و اذی ندهند. اینجا قدمی و درمی موزونند، و ننهند و ندهند

لف ونشر- (لف به فتح لام مشدد خوانده می‌شود، تقریبا بر وزن صف) آوردن چند کلمه که به ترتیب به کلمه‌های قبلی مربوط شوند
مثل
به روز نبرد آن یل ارجمند
به تیغ وبه خنجر، به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست
اینجا در هریک از مصراعهای دوم و سوم و چهارم چهار کلمه هست که یک به یک به هم مربوطند، از قبیل به تیغ برید سر، به خنجر درید سینه، و قس‌علی‌هذا

تجنیس- آوردن کلمه‌هایی با املا یا گویش یکسان، ولی با معنیهای متفاوت
مثل
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
یا
ای شیخ چه دل نهی به دستار
گر مرد دلی دلی به‌دست آر
در همین صنعت قرار می‌گیرند کلمه‌هایی که فارغ از نقطه‌ها شکلی یکسان داشته‌باشند
مانند: چیده‌ام و خنده‌ام

تضمین- آوردن بیت یا ابیاتی از دیگران
مثل: چه خوش گفت فردوسی پاکزاد، الخ، که سعدی در بیتهای بعد فردوسی را تضمین می‌کند

اعنات- آوردن حرف یا حروفی قبل از حرف "روی" در همه قافیه‌ها. در مورد حرف روی در بخش "قافیه" توضیح داده خواهدشد
مانند: قبایل و متمایل و اوایل، که در همه آنها دو حرف الف و یا به حرف روی لام افزوده شده است

موشح- به فتح واو و شین مشدد بر وزن مرکب خوانده می‌شود، و در آن حروف ابتدای مصراعها یا ابیات روی‌هم اسم یا موضوعی خاص را می‌سازند

ملون- یا ذوبحرین، شعری است که بتوان آن را به دو ورن عروضی نسبت داد
Free counter and web stats